دلم سخت گرفته بود. چمدان را برداشتم تا رخت ببندم و عزم سفر کنم؛ یادم افتاد رخت هایم را باید بشوییم. آنها را شستم و اتو کردم و چمدان را بستم، خواستم لباسم را بپوشم که یادم افتاد باید حمام کنم؛ حمام کردم. از درب خانه که گذشتم ، یادم افتاد که سوئیچ ماشین را برنداشته ام، آنرا برداشتم و راه افتادم.
هنوز هوا تاریک بود. چیزی به ایست بازرسی نمانده بود که چشمم به چراغ بنزین افتاد و باز یادم افتاد که بنزین نزده ام؛ کناری ایستادم و چند لیتری بنزین از ماشین های در حال عبور گرفتم و خودم را به اولین پمپ بنزین رساندم.
در بین مسیر پلیس جلویم را گرفت، وقتی پرسیدم چرا؟ گفت که سرعتت غیر مجاز بوده؛ ولی در تمام مسیر حواسم به سرعت سنج بود، آه، یادم افتاد که آمپر های ماشین مشکل دارند، ماه پیش خراب شده بودند. افسر برگ جریمه سرعت غیرمجار را به من داد و برای عدم اقدام به معاینه فنی خودرو دستور داد که ماشین را به پارکینگ ببرند، با کلی خواهش والتماس جریمه ای سنگین نوشت و به دستم داد و از خواباندن ماشین صرف نظر کرد.