همچنان که پسر جوان مشغول خواندن پیام های شخصی مسافر کنار دستی اش بود، دفترچه اش را بیرون آورد و خودکار سیکلاسش را از میان سیم کنار دفترچه بیرون کشید و مشغول شد:" هر شخص را حریمی است؛ حریمی گاه گسترده و گاه کم وسعت، مهم نیست که وسعت حریم افراد چقدر است و یا چقدر برایشان اهمیت دارد، بلکه مهم احترام به حریم دیگران است که مبادا در آن داخل شویم.

گاهی افراد با اینکه بسیار از حریم خود محافظت می کنند، اما اندکی به حریم دیگران توجه ندارند..." همچنان که مشقول نوشتن بود صدایی نچندان کوتاه و نه بسیار بلند پسر جوان را میخکوب کرد:(( مرد حسابی چیه از وقتی نشستی چشت تو گوشی منه؟ ها؟))

پسر به تته پته افتاد و خواست عذری بتراشد که یکی از مسافران گفت:(( بیخیال داداش !کاری نکرد که!))

-چی چیو کاری نکردکه؟ از اول که نشسته کنارم همش چشش تو گوشیمه! تمام چیزایی رو که نبایس ببینه دیده!

یک نفر دیگر در جواب مرد گفت:((ببین داداش اینجا به قدر کافی شلوغ هست. شما هم کوتا بیا. آخه توی همچین جای شلوغی که نباید آدم محرمانه هاشو ورق بزنه که!)) 

مرد کمی به فکر فرو رفت ولی بعد ادامه داد:(( نوچ !...)) پسر وسط حرف مرد پرید و گفت:(( آقا شرمند! قربونت داداش کوتا بیا غلط کردم!))

مرد لحن آرامی به خود گرفت و گفت:(( ببین پسرم، از الآن خودتو عادت بده که تو هر شرایطی به حریم کسی وارد نشی، اگه بشی ممکنه چیزایی ببینی که شاید دیدنشون آبروی کسی رو بریزه یا آبروی خودتو. من که الآن چیز خاصی نبود رو صفحه گوشیم مخصوصا اینطوری کردم که سرنخ دستت بیاد.))

پسر جبهه گرفت:((دست شما درد نکنه دیگه!بدتر آبرومو بردی که!))

-اینجا که کسی نه تورو میشناسه نه منو! بین اینا که آبرویی نیست که بره یا نره! مهم وقتیه که جایی آبرو داری کنی که نگن طرف فضول و بی حیاست و هرجا که چشمش می چرخه دید میزنه!!

پسر جوان ساکت ماند و به کف واگن خیره شد. مرد هم گوشی اش را روشن کرد و مشغول کار خودش شد.

 خودکارش را روی کاغذ گذاشت و ماجرایی که دیده بود را نوشت و در آخر آن هم  :"و هر آن چیزی که در این باب باید قلم زد را چشم پوشی میکنم چرا که بیان همین جمله که (( حفظ حریم دیگران در اصل حفظ شخصیت خود ماست )) تمام ناگفته های مرا توصیف می کند"

چرک نویسش را در جیبش گذاشت تا در خانه سراصبر آن را بپروراند. از قطار خارج شد تا برای برگشت به طرف مقابل ایستگاه برود.